سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پخش منامن(نمایندگی محصولات سلولزی وبهداشتی بی تا)
پخش انواع محصولات بهداشتی و شوینده از قبیل دستمال کاغذی و حوله ای و پوشک بچه وانواع پوشک کامل   may baby - swet baby درکرج بلوار باغستان پل حیدر آباد جهت سفارش با شماره های زیر تماس حاصل نمائید 09125061296غلامی 09124631922 بابائی
www.sp2112000@yahoo.com , www.sarkhoshg@gmail.com






تاریخ : جمعه 90/2/30 | 8:19 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

 

تو از تبار گلی، نوبهار یعنی تو 

 رگ شراب زمین، جویبار یعنی تو

صدای بال کبوتر، صدای دلکش توست 

 طنین زمزمه ی آبشار، یعنی تو

تو مثل عشق، بزرگی، صبور و پا برجا 

 نجیب و پاکدلی، کوهسار یعنی تو

منم پرنده ی زخمی، تو نوشدارویی 

 به بیقراری قلبم، قرار یعنی تو

زمین خالی و خشکم، عبوس و خاکی رنگ 

 لباس سبز منی، سبزه زار یعنی تو

من آشنای توام، ای همیشه بیگانه 

 تو تلخ تر ز غمی، انتظار یعنی تو






تاریخ : پنج شنبه 90/2/29 | 10:42 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

هیچ وقت رفتنت باورم نشد
دل کندنت باور من و دل نشد
رفتی و ندیدی اشک تنهاییم را
غصه خوردن این بی کسیم را

دل سپردی به غبار غریبانه ای
بردی ازیاد بوی اشنایی
میدانم خنده در حوابت شعر من است
میدانم سهم من نشیدن صدای دلم است

ای اشنایه من به انتظارت هنوز نشسته ام
خواهم نشست تا وقت روشنی دیده ام
گر شود سالها صد و روزها هزار
از یاد نخوام بردت هیچ وقت تا قرار

بیا و شادم کن به دیدارت تا بسپارم
دل به تو و جبران گذشته نامردم
قول دهم به تو بریزم تا مرگ قلب خود
هرلحظه تپش و عشق قلب خود

بشکن غرورت و فرصتی دوباره ده
تا به جلوی پایت زنم زانو و اجازه ده
کمکم کن نگزار در فراق عشقت بمیرم
تا به امید دیدار دوبارت اشک بریزم






تاریخ : پنج شنبه 90/2/29 | 10:40 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

از درون من کسی هرگز نمی یابد خبر
از عذاب من کسی هرگز نمی بیند اثر
کو رفیقی تا برایش جان خود را قربان کنم
کو انیسی کز برایش دیده را دریا کنم

 

کو کسی کز من بخواهد ذره ای مردانگی

کو کسی کز او ببینم قطره ای شایستگی
کی کسی از خود برای من گذشت

کی کسی از دل برای من نوشت

 

کو کسی کر من دلی بی کینه خواست

کو کسی کز من لبی پر خنده خواست
کی کسی از من جز برای منفعت
جمله ای از مهربانی ها بگفت

 

هر که را دیدم فقط در فکر خویش

بر من از آنها چه آمد غیر نیش
ای دریغ از من که عاشق بوده ام
ای دریغ از من که در خود مرده ام
ای دریغ از من که بی خود زنده ام






تاریخ : پنج شنبه 90/2/29 | 10:37 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم که این روزها، بیش از هر زمان دیگری، حس می‌کنم که به تو نزدیکم و با تو احساسی مشترک دارم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم که هنگامی که غمی در دل داری، من نیز غمگینم و زمانی که شادی، از شادی تو شاد و خوشحالم
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم که دلم می‌خواهد همیشه شاد باشی، لبخند بزنی و از حس خوب رضایت و شادمانی، لبریز شوی
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما گاهی احساس می‌کنم که به حضور و وجود تو، سخت محتاجم و برای بودن تو، احساس دلتنگی می‌کنم
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم که همواره، همه‌ی خوبی‌ها را برایت آرزو دارم و می‌خواهم که هیچ بدی و اندوهی به تو نزدیک نشود
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما انگار به شنیدن صدایت عادت کرده‌ام و بعد از گفت‌وگو با تو، حسی از سبکی و آرامش می‌یابم
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم که برای وجود تو، برای احساسات و عقاید تو، برای آن چه نزد تو محترم است، احترام قائلم
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم که دلگیر شدن از تو را بلد نیستم و می‌خواهم که تو نیز از من، دلگیر و ناخرسند نباشی
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم که هر بار نشانه‌ای از تو می‌بینم، تصویر تو در پیش چشمانم نقش می‌بندد
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما گذشت لحظه‌هایی که برای دیدن تو در انتظار به سر می‌برم، برایم دشوار است
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما حس می‌کنم که با تو می‌شود حرف زد، از تو می‌شود شنید و با تو می‌توان، زندگی را فهمید
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم که می‌شود، خوبی‌ها را در وجود تو کشف و پیدا کرد و از بودن این خوبی‌ها در وجود تو، خشنود و خوشحال بود
.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم که اگر آرزویی هست، با تو خوب‌تر است، اگر سفری هست، با تو خوش‌تر است، اگر سخنی هست، با تو دلنشین‌تر است، اگر دشواری‌ای هست، با تو آسان‌تر است، اگر سکوتی هست، با تو خوشایندتر است، اگر اندوهی هست، با تو سبک‌تر است، اگر خیالی هست، با تو شیرین‌تر است و اگر امیدی هست، با تو پر رنگ‌تر است
.....

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما یک نفر گفت: « این احساسی که نسبت به او داری، یعنی این که دوستش داری
...»

و من نمی‌دانم، آیا او واقعاً درست می‌گوید، یا من دوست داشتن را هنوز نشناخته‌ام......؟!!!!






تاریخ : دوشنبه 90/2/26 | 12:38 صبح | نویسنده : م- غ | نظرات ()

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .رنگ چشاش آبی بود .رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرممبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .دوستش داشتم .لباش همیشه سرخ بود .مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .دیوونم کرده بود .اونم دیوونه بود .مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .بعد می خندید . می خندید و…منم اشک تو چشام جمع میشد .صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .قدش یه کم از من کوتاه تر بود .وقتی می خواست بوسش کنم ?چشماشو میبست ?سرشو بالا می گرفت ?لباشو غنچه می کرد ?دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .من نگاش می کردم .اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ?لبامو می ذاشتم روی لبش .داغ بود .وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .می سوختم .همه تنم می سوخت .دوست داشت لباشو گاز بگیرم .من دلم نمیومد .اون لبامو گاز می گرفت .چشاش مثل یه چشمه زلال بود ?صاف و ساده …وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ?نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .من هم موهاشو نوازش میکردم .عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ?لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید?جاش که قرمز می شد می گفت :هر وقت دلت برام تنگ شد? اینجا رو بوس کن .منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .تا یک هفته جاش می موند .معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .تموم زندگیمون معاشقه بود .نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ?میومد و روی پام میشست .سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ?می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟می گفتم : نهمی گفت : میگه لاو لاو ? لاو لاو …بعد می خندید . می خندید ….منم اشک تو چشام جمع می شد .اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .وقتی لخت جلوم وامیستاد ? صدای قلبمو می شنیدم .با شیطنت نگام می کرد .پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .مثل مجسمه مرمر ونوس .تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .مثل بچه ها .قایم می شد ? جیغ می زد ? می پرید ? می خندید …وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .بعد یهو آروم می شد .به چشام نگاه می کرد .اصلا حالی به حالیم می کرد .دیوونه دیوونه …چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .لباش همیشه شیرین بود .مثل عسل …بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .می خواستم فقط نگاش کنم .هیچ چیزبرام مهم نبود .فقط اون …من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .خودش نمی دونست .نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .بهار پژمرد .هیچکس حال منو نمی فهمید .دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .یه روز صبح از خواب بیدار شد ?دستموگرفت ?آروم برد روی قلبش ?گفت : می دونی قلبم چی می گه؟بعد چشاشو بست.تنش سرد بود .دستمو روی سینه اش فشار دادم .هیچ تپشی نبود .داد زدم : خدا …بهارمرده بود .من هیچی نفهمیدم .ولو شدم رو زمین .هیچی نفهمیدم .هیچکس نمی فهمه من چی میگم .هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ?هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ?هنوزم دیوونه ام.






تاریخ : دوشنبه 90/2/26 | 12:28 صبح | نویسنده : م- غ | نظرات ()
این چه رسمیست که تو ناز کنی یک طرفه
این نشد کار که من ناز کشم یک طرفه
عین ظلمست که تو مست خرامان باشی
من به خاری حقارت برسم یکطرفه
نازنینم این چه رسمیت این چه رسمیت
این چه رسمیت که تو عاشق خود باشی و من

در غم سستی پیمان تو پرپر بزنم
این چه گفته است که تو غرق هوس بازی خویش
من عاشق به دل غم زده خنجر بزنم
نازنینم این چه رسمیت این چه رسمیت
این چه گفته است که من خسته ترین باشم و تو

غافل از آتش افروخته در سینه من

این چه کاریست که من مهر تو بر دل گیرم
تو شب و روز بگیری به دلت کینه من
نازنینم این چه رسمیت این چه رسمیت






تاریخ : دوشنبه 90/2/26 | 12:26 صبح | نویسنده : م- غ | نظرات ()

بی تو میشه با نسیم بیعتی همیشه کرد
میشه با پنجره ساخت توی گلدون ریشه کرد...

بی تو از آینه ها میشه تا ستاره رفت
بی تو میشه زنده بود

زندگی نمیشه کرد...

میشه با شب راه اومد میشه از گریه گذشت
میشه گم شد تو قفس همه دنیا رو گشت...

میشه از رنگین کمون به طلوع گل رسید
روی خواب اطلسی پر پروانه کشید...

از قناری به قناری

میشه نور و بوسه برد...
از ترانه تا ترانه شاپرک میشه شمرد...

جنگل و میشه شنید میشه دریاچه رو گفت...
میشه رود رو دوره کرد میشه قله رو شکفت...

توی تکرار حق توسومه ساعت...
میشه پنهون شد و تقویمو پس زد...

میشه گم شد تو برگشت سپیده...
عکس ماه و به سقف قفس زد...

میشه با شب راه اومد میشه از گریه گذشت
میشه گم شد تو قفس همه دنیا رو گشت...

میشه از رنگین کمون به طلوع گل رسید
روی خواب اطلسی پر پروانه کشید...

از قناری به قناری
از قناری به قناری






تاریخ : دوشنبه 90/2/26 | 12:24 صبح | نویسنده : م- غ | نظرات ()

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود.نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود.. 

دختر با خودش میگفت : میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.ازدستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت) .

 دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…






تاریخ : جمعه 90/2/23 | 10:18 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن  .

 معلم اونو دید و گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟                  

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟                                      

و یه باره نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو                   

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم           

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم

با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص                   

دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین

عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم

خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش           

فهمیدم اون حتی قبل از اینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای                         

قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری

برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت                 

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم

بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق

یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری .  اون زمان خانواده های ما زیاد

باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم        

موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این

مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد . ولی اومده بود پدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو

می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش              

میکنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم

که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم

بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی       

حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع

عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام                

فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما

توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من    

زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو .....................

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم              

گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم    

مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی

از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟                                          

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد :                                                

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد 






تاریخ : جمعه 90/2/23 | 10:16 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.