سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد
و پری دلم را با وجود خود خالی
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
که بیاید
و به هر رفتنی پایان دهد
دلم برای کسی تنگ است
که آمد  رفت
...... و پایان داد
کسی ....
کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود...





تاریخ : یکشنبه 89/10/26 | 5:52 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

ازمن نپرس چقدردوستت دارم

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم

بگو معنی تمرین چیست ؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

بریدن از خودم را ؟

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد

تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام






تاریخ : یکشنبه 89/10/26 | 2:7 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

 

 

 

دور تر از هر کسی با من!
کاش می پوشاندمت روزی
همچنان پیراهنی بر تن
کاشکی مال خودم بودی
چشمهایت شرم لبخندت
کاش می آویختم د ر تو
همچو زنجیر گلوبندت
کاش می شد دستهایم را
می کشیدم بر تنت روزی
گر چه می دانم چنان داغم
کز لهیبم زود می سوزی
کاش تقسیمت نمی کردم
عشق من با عاشقی دیگر
یا نمیشد بعد هر تقسیم
سهم من ا ز سهم او کمتر
کاشکی مال خودم بودی
همچو سهم غصه های من
که به یادت هم نمی افتاد
هیچ کس حتی خدای من
کاشکی سر تا به پا در بست
عشق من مال خودم بودی
کاشکی این کاش ها میشد
تا نمی مردم به این زودی






تاریخ : پنج شنبه 89/10/23 | 6:34 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()
 

 

تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!






تاریخ : پنج شنبه 89/10/23 | 6:26 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()
 

 

                

چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن

چه زیباست همیشه در تنهایی تو را حس کردن

چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن

عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم .

نازنین من همچون نفس کشیدن تو را بخاطر می سپارم.

یک روزه دیکه هم بدون تو گذشت






تاریخ : پنج شنبه 89/10/23 | 6:25 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

 

باید به خودم فشار بیاورم تا تمام لحظه هایی را تجربه کنم که خدا امروز به من بخشیده.
در لحظه نمی توان صرفه جویی کرد،
جایی برای ذخیره لحظات وجود ندارد،
تا سر فرصت و آرامش، برگردیم و از آن ها استفاده کنیم،
اگر از این لحظات لذت نبرم، آن ها را لاجرم و برای همیشه از دست می دهم.
باید لحظات کوچک امروز را بپذیرم، که همه چیز در چرخشند.
تنها بدین گونه می توانم از دردم رها شوم و زندگی ام را باز بسازم….. 






تاریخ : پنج شنبه 89/10/23 | 6:24 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

 

گاهی که دلم به اندازه ی تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است






تاریخ : پنج شنبه 89/10/23 | 6:23 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

 

کاش می شد نغمه یاران شنید
کاش می شد شور و مستی را چشید
کاش می شد بانگاهش تر شویم
کاش می شد ناز او را هی کشید
کاش می شد عشوه معشوق دید
کاش می شد رنج عشقش را کشید
کاش می شد همچو باران در کویر
با دل و جانش تمنا را کشید
کاش می شد با لبانش یار بود
کاش می شد نوش دارو را چشید
کاش می شد همراه حرف دلش
کاش می شد با دل او زار گریست
کاش می شد غرق خواهش می شدیم
کاش می شد هق هق عاشق نشید
کاش می شد با صدایش مست شد
کاش می شد با حضورش سبز شد
کاش می شد در دلش غوغا بریخت
کاش می شد با لب حسرت گریست
کاش می شد همچون سیاوش بود زار
کاش می شد نغمه هایش را شنید





تاریخ : پنج شنبه 89/10/23 | 6:22 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

 

گفتمش بیا،عاشقم هنوز


خنده کرد و گفت:درغمت بسوز


هرچه میکشم ای یاران،ازجفای اوست


گریه های من ای یاران،از برای اوست


درفراق او عاشقان،خسته جان شدم


این ترانه را چگونه سرکنم که بی زبان شدم


میشود بهار،عاشقان،جاودان از او


پس دگر مپرس چرا بدون او چنان خزان شدم


رفته ای برون،چون جوانیم


طی شد این چنین،زندگانیم


دردلم هنوز ای یاران،اشتیاق اوست


ناله های من ای یاران،از فراق اوست


درفراق او عاشقان،خسته جان شدم


این ترانه را چگونه سرکنم که بی زبان شدم


میشود بهار،عاشقان،جاودان از او


پس دگر مپرس چرا بدون او چنان خزان شدم






تاریخ : پنج شنبه 89/10/23 | 6:21 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

alt

alt

alt


alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt






تاریخ : جمعه 89/10/17 | 11:51 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.