سفارش تبلیغ
صبا ویژن


!!! هزاران دست هم به سویــــــــم دراز شود

 

پــــــــس خواهم زد


تنــــــــــها

 

تمنای دستان تـــــــــــو را دارم

 

بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است

 

، وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی

 

که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای

 

 






تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 92/6/5 | 6:48 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

 

وقتی دلتنگی به یاد کسی باش که دوستت داره !

وقتی سکوت کردی یاد کسی باش که محتاج صداته!

وقتی غمگینی به یاد کسی باش که عاشق خنده هاته!

وقتی نا امیدی به یاد کسی باش که تنها امیدش تویی ...

 






تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 92/6/5 | 6:44 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()





تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 92/5/23 | 11:37 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()


چـقـــ ــدر خـوبــهــ . . .

یـکـــ ـی بـــ ـاشـهـ ..

یـکــ ـــی بـــ ــاشـهـ کـــه بـغـلـتـــ کـنــــهـ . . .

سـرتـــ ــو بـــ ــزاری روی قلبش...

آرومــ ـتــ کـنــ ــــهــ . . .

حـُــ ــرم نـفـس هــ ـــاش تـنـتـــ ُ داغ کـنــ ـــهــ . . .

عـطـر دسـتـــ ــاش مـوهـاتــ ـــو نـوازش کـنــ ـــهــ . . .

چـقــ ـــدر خـوبــ ــهــ . . .

چـقـــ ـدر خـوبـــ ـهـ کــ ــهـ آرومـ دمـ گـوشـ بــگــ ـــهــ ...

عزیــ ـزمــ دوستـــ دارمـــ ....

چــهـ زیبـ ـاستــ ـ وقتـ ـی میفهمــ ـی

کســـ ـی زیــر ایـن گنــبد کبــود

انتظــارتــ ـ را میـکشـــــد

چــهــ شیــــــرین اســـــتـ

طعــمــ ـ پیامکــ ـی کــهــ میگـــوید :

” کجـــ ــایـی” …..؟


دوستت دارم عشق من 


 

 

یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...


همین که دستت رو آروم بگیره.....


یه فشار کوچیک بده.....


این یعنی من هستم تا آخرش.....


همین کافیه


 


 


خـسـتـه‌تـر از آنـم


کـه لـیـوانـی چـای

آرامـَم کـنـد

آغـوش ِ گـرم ِ تـو را مـی‌خـواهـم... 

 

 

 

دُختـــَر اَست دیگـَر...

 

 

گـــآهـے دلَش مے خـوآهـَد

 

 

بَهـــآنـہ هـآے اَلَ?ے بگیــرَد

 

 

بـہ هَوآے آغــُوش تــو

 

 


شـآنـہ هـآے تــُو

 

 

 

?ـہ بَعـــد تــ ُــو آرآم

 

 

خیلــے آرآم

 

 

دَر گــوشَش زِمزِمــہ ?ُنے

 

 

ببین من عـآشـقـتَـم♥



میدونی بهشت کجاست؟ 

یه فضای چند وجب در چند وجب

بین بازوهای کسی که دوستش داری



فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاے جهان جا دارے ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

دلــــــــــــــم.....!!!






یـکـــ ـی بـــ ـاشـهـ ..

یـکــ ـــی بـــ ــاشـهـ کـــه بـغـلـتـــ کـنــــهـ . . .

سـرتـــ ــو بـــ ــزاری روی قلبش...

آرومــ ـتــ کـنــ ــــهــ . . .

حـُــ ــرم نـفـس هــ ـــاش تـنـتـــ ُ داغ کـنــ ـــهــ . . .

عـطـر دسـتـــ ــاش مـوهـاتــ ـــو نـوازش کـنــ ـــهــ . . .

چـقــ ـــدر خـوبــ ــهــ . . .

چـقـــ ـدر خـوبـــ ـهـ کــ ــهـ آرومـ دمـ گـوشـ بــگــ ـــهــ ...

عزیــ ـزمــ دوستـــ دارمـــ ....

چــهـ زیبـ ـاستــ ـ وقتـ ـی میفهمــ ـی

کســـ ـی زیــر ایـن گنــبد کبــود

انتظــارتــ ـ را میـکشـــــد

چــهــ شیــــــرین اســـــتـ

طعــمــ ـ پیامکــ ـی کــهــ میگـــوید :

” کجـــ ــایـی” …..؟


دوستت دارم عشق من




یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...


همین که دستت رو آروم بگیره.....


یه فشار کوچیک بده.....


این یعنی من هستم تا آخرش.....


همین کافیه




خـسـتـه‌تـر از آنـم


کـه لـیـوانـی چـای

آرامـَم کـنـد

آغـوش ِ گـرم ِ تـو را مـی‌خـواهـم...







دُختـــَر اَست دیگـَر...





گـــآهـے دلَش مے خـوآهـَد





بَهـــآنـہ هـآے اَلَ?ے بگیــرَد





بـہ هَوآے آغــُوش تــو






شـآنـہ هـآے تــُو







?ـہ بَعـــد تــ ُــو آرآم





خیلــے آرآم





دَر گــوشَش زِمزِمــہ ?ُنے






تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 92/5/23 | 11:32 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم...
یا... نمی‌دانم...
کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.
خب راست می‌گویم دیگر . نه؟
پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است. برای همیشه ...
خب... بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم اما...


اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...
خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همین کار را کردم.
بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...
فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ی خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟
اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟
دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف!
با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند...
من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت...
دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد...






تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 92/5/8 | 2:55 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()
یک خانم و یک آقا که سوار قطاری به مقصدی خیلی دور شده بودند،
 
بعد از حرکت قطارمتوجه شدند که در این کو په درجه یک؛ که تختخواب دار هم میباشد ، 
 
با هم تنها هستند  و هیچ مسافر دیگری وارد کوپه نخواهد شد. 
 
ساعتها سفر در سکوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتنی بافتن بود. 
 
شب که وقت خواب رسید ؛ خانم تخت طبقه بالا و آقا تخت طبقه پایین را اشغال کردند.
 
اما مدتی نگذشته بود که خانم……..

 

 

 

از طبقه بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت:  ببخشید! میشه یه لطفی در حق من بفرمایید؟
 
خواهش میکنم!
-من خیلی سردمه. میشه از مهماندار قطار برای من یک پتوی اضافی بگیرید؟
 
مرد جواب داد: من یه پیشنهاد دارم!
 
زن : چه پیشنهادی؟
 
مرد: فقط برای همین امشب، تصور کنیم که زن و شوهر هستیم.
 
زن ریزخندی کرد و با شیطنت گفت: چه اشکال داره ، موافقم!
 
قبول؟
 
قبول!
 
مرد گفت ،
 

خب ، حالا مثل بچه آدم خودت پاشو، برو از مهموندار پتو بگیر. یه لیوان چائی هم برای من بیار. دیگه هم مزاحم من نشو






تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 92/5/8 | 2:48 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()
 
 
 
مرد را به عقلش نه به ثروتش
 
.
 
زن را به وفایش نه به جمالش
 
.
 
دوست را به محبتش نه به کلامش
 
.
 
عاشق را به صبرش نه به ادعایش
 
.
 
مال را به برکتش نه به مقدارش
 
.
 
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
 
.
 
اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش
 
.
 
غذا را به کیفیتش نه به کمیتش
 
.
 
درس را به استادش نه به سختیش
 
.
 
دانشمند را به علمش نه به مدرکش
 
.
 
مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش
 
.
 
نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش
 
.
 
شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
 
.
 
دل را به پاکیش نه به صاحبش
 
.
 
جسم را به سلامتش نه به لاغریش
 
.
 

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

شکلک های محدثه






تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 92/5/8 | 2:44 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()

وب سایت منامن

سلام دوستان عزیز اگر خواستی برای وبلاکتون فالب درست کنید به سایت من سربزنید وخودتون برای وبلاک تان قالب درست کنید اطلاعات بیشتر
www.manaman.ir






تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/4/7 | 1:18 صبح | نویسنده : م- غ | نظرات ()
 
 
ز
نـ?گے زیباسـتـــ

بــہ زیبایے چشمهاے پـُـفـ ?ر?ه از

هِق هِق هــآے شَبــآنـہ

بــہ زیبایے بغــض نَفَس گیـر روزانــہ...

بــہ زیبایے قلبــِ ت?ـہ ت?ـہ شُده اَز

ش?ستنهاے بیشمـآر

بــہ زیبایے نفسے ?ــہ از تَنگے بالـا نمیایــَ? ...

بــہ زیبایے تمام شُـ??? تـ?ریجے مـ?? ...

آرے
..
زنـ?گے زیباستــ ـــ....
 

 

 






تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 92/3/8 | 9:57 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()



عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی سوز نی ، آه شبان






تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 92/3/8 | 9:53 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.