گفت دوستت دارم و آهسته رفت
گفت عشقم بودی و آهسته رفت
عمر من بودی چه کردی با دلم
گفت عمرم بودی و آهسته رفت
شور تو باقی بماند در دلم
گفت هستم تا ابد ، آهسته رفت !
باورش سخت است که این مهرآفرین
با همه دردم مرا تنها نمود ، آهسته رفت
او که نامش ماندگار ، عشقش هزار ،
او که رویایش همیشه برقرار
با هــزارن آرمان و آرزو ، آهسته رفت
زندگی بال و پرت را میزنم !
زندگی روزی رگ خود میزنم !
زندگی از من چه میخواهی بگو !!!
آنکه روزی داده بودی ، عاقبت آهسته رفت !
من که مهرم را به پایش ریختم
من صداقت ریختم
من محبت ، من غرورم را به دار آویختم !
پس چه میگویند ؟ که گر مهری کنی مهرت دهند !
کو ؟ کو که گوید ؟ از محبت خارها گل میشوند ؟
او که روز زادنش مجنون نبود
او به چشم دیگران مظنون نبود
همچو مجنوند هزارانش چو من
تا به دست روزگار ، خل میشوند !
بر دلم زخمی زدی
ای کاش خنجر می زدی
ای کاش این شعر مرا
یا نه ، افکار مرا یا که از سر تا به پا ، جان مرا
آری تو آتش میزدی ! ! !
خواند این شعر مرا سر در گریبانش سپرد
خم به ابرو و
تبسم بر لبش
از پیش من ، آهسته رفت ! ! !