قاصدک غم دارم غم آوارگی ودر به دری
غم تنهای و خون جگری
قاصدک وای به من.. همه از خویش مرا می رانند...
همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند...
مادر من غم هاست مهدو گهواره ی من ماتم هاست...
قاصدک دریابم روح من عصیان زده و طوفانیست آسمان نگهم بارانیست
قاصدک غم دارم غم به اندازه سنگینی عالم دارم...
قاصدک غم دارم غم من صـحـراهاست...
افق تیره ی او ناپیداست
قاصدک دیگر از این پس ...منم و تنهایی
و به تنهایی خود در هوس عسیایی
وبه عسیایی خود منتظر معجزه ی غوغایی
قاصدک حال گریزش دارم می گریزم به جهانی که در ان پستی نیست...
پستی و سستی و بد مستی نیست...
می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست...
شاید آن نیز فقط یک رویاست...
تاریخ : سه شنبه 90/4/21 | 12:4 صبح | نویسنده : م- غ | نظرات ()