باز تنهای تنها گوشه ی کلبه ی تاریکم
زانوی غم بغل کردم و می گریم
و تو نیستی باز در کنارم، دست هایت کجاست؟
آن دست های مهربانت کجاست تا اشک های بی کسی ام
را عاشقانه پاک کند ، کجاست تا وجود تنهایم را امنیت بخشد؟
چشمانت کجاست؟ تا با آن شعله های گرمش سرمای زمستان غم را نابود کند
محتاجم به تو! می دانی؟ دست هایم بی دست تو چه کنند؟ مگر نمی گفتی تو
فاصله بین انگشتان انسان را خدا گذاشته تا با انگشتان یک عاشق پر شود
پس دستهایم تنهاست! می دانی؟ در دنیای تنهاییم چه کنم؟
بی تو!! بی پناه!! چه کنم؟
در این شهر پر از ظالم که عاشق می کشند بی تو چه کنم؟
از تو تنها آوای امنت را سرمایه دارم!آه ای روزگار بی رحم
آوای عشقم را نگیر از من! دلیل زنده بودنم را جدا نکن از من!
به یادم باش تنها سر پناهم! بگذار قاصدک ها برایم پیغام بیاورند
مرا یاد میکنی هر دم! به یادم باش ...
تاریخ : سه شنبه 90/4/21 | 12:7 صبح | نویسنده : م- غ | نظرات ()