پروردگار یکتا اراده کرد که آدمی اندیشمند باشد.پس ذره ای از اندیشه به او هدیه کرد، و این هدیه را بر هیچ آفریده ی دیگر نداد.پس، انسان به معرفت نزدیک، و یگانه اندیشمند در جهان هستی شد!.در رویارویی با دشواریها از این معرفت بهره ها برد.
اما اندیشه به این بسنده نکرد و فراتر از آن،، به شناخت جهان روی آورد و، به کشف و رومز و راز آن پرداخت.
آدمی از بزرگی کائنات محسور شد، آنگاه، ساختن آغاز کرد، از شناخت جهان به خود بالید
و از لذت ساختن سرمست شد، به حیاط دل بست، حسرت حیات جاودانی خورد، اندوهگین، خسته و دلتنگ شد...
آنگاه به تماشا ایستاد!، اندیشه بدینجا هم از تکاپو بازنایستاد، چرا که از آغاز با آرامیدن ناسازگار بود، پس به پرواز در آمد، و تن خسته را به دنبال خواست، زیباییها دید، تن را کنار آنها جای داد، این بار فراتر از شناخت کائنات رفت، و از ساختن ابزار، بیشتر خواست!
چشم جهان به زیباییها دوخت، و به تلطیف روان پرداخت، تن آزرده تیمار خود، دل بهانه گیر آرام گرفت، و اندوه فروکش کرد
چرا که زیباییها، بسیار دید، و لذتها، فراوان دید، ولذتها، فراوان برد، آنگاه به شناخت زیبایی روی آورد
و به سرچشمه ی آن کنجکاو شد، کشف رمز و راز جهان، و ساختن ابزار را ساده تر
ولی معرفت زیبایی را بسی دشوار دید، فهم گیتی، زاییده ی حس پویندگی، و ساختن از بهر آسایش است
اما معرفت زیبایی برای آرامش است، و آرامش برتر از هر ارزش
و براستی که انسان همواره نیازمند آرامش است، معرفت زیبایی با همه ی اندکی، آدمی را شیفته ی زیبایی کرد
در این سرای ناپایدار به زیباییها دل خوش کرد، در وصف آن شعرها سرود، و به آفرینش افسانه ها پرداخت ، گونه ی یار، با شادابی برگ گل همتا کرد، نگاه چشم شهلا، از آهو بر گرفت، و از چشم یار، همان خواست!
زیبایی قامت سرو و شمشاد، در پیکر یار کاوید، از غمزه ی گل و نغمه سرایی بلبل، رمز عشق ورزی و از سوختن پروانه
آیین فداکاری آموخت، آنگاه خرد، هم آوا جست و جو کرد تا همسرایی کنند
پس نگار را ندا داد، از آرزوی او پرسید، از آمال خود، با او گفت، باهم راز و نیاز کردند، از هماهنگی ها، سر سخن باز کردند
احساس نیاز به یکی شدن کردند، تا کنار هم آرام گیرند، همزبانی، آغاز و همدلی آشکار شد، دل، گرم و اندوه، کم شد، نوای مهر ساختند
و ترانه یکی شدن سرودند، آنگاه، در مغازله، با هم همسرا شدند(همسورا)
کلام موزون گفتند، و شعر عشق خواندند، از زیبایی، معرفت یافتند، زیباشناس و با منشا زیبایی آشنا شدند، آفریدگار را ستایش کردند
و سپاسگزار هم شدند، در کنار یکدیگر، حیاط را زیبا دیدند، دیگر غصه ی حیات جاودانی نخوردند!، به بهشت برین دل بستند
که آنجا نیز، با نگار باشند، اندیشه از جسم یکدیگر بر گرفتند، و به ذهن هم راه یافتند
از دام دل جستند، به روان هم پرداختند، اندیشه ها، با هم به پرواز درآمدند، با همخوانی اندیشه ها، همنوایی کردند
آنگاه، هماهنگی آغاز شد، و خرد شکوفا شد، همدلی، پنهان و همفکری آشکار شد، شناخت جهان، ساده تر، ساختن ابزار، آسانتر، و معرفت زیبایی بیشتر شد!، همخوابگی رفته رفته رنگ باخت، عشقبازی، کم کم آغاز شد، دلها به زاری گلایه از یاران کردند که
نخستین تمنا، از ما بود، تپش خویش به سودای همبستری تن ها داشتیم، اکنون اندیشه به پامالی ما آمد، این از رسم آدمیت به دور است، و آیین زندگانی نیست، اندیشه نهیب سرداد، قلب را بر جای خود بنشاند، گفت با دل، با ما ز آدمیت می گویی، آدم، فقط ما هستیم، تو چه دانی آیین زندگانی را؟، ما بودیم که در زندگی دادیم!، هر جا که پای نهادی، قائله به پا کردی، ما آن را سرو سامان دادیم!
با خودسری، پشیمانی به بار آوردی، ما بار ندامت را تحمل کردیم!، تو، انسانیت پامال کردی، ما درس مردمی دادیم!، آنگاه به آرامی گفت:بدان ای دل، ما معرفت، از عشق، نظارت، بر احوال تو، و اختیار، بر همه ی اندامها داریم!، پا به فرمان ما، با یار همراه شد، دست به دستور ما، با یاد همراه شد، دست به دستور ما، نگار را نوازش کرد، ای دل، تو هم هر تپش که داری از ماست، یک گل خودروی را، در انبوه خار و خس
ما بودیم که قشنگ خواندیم، و یار را در کنار آن بنشاندیم.ما از عشق، معرفت و از زیبایی، شناخت داریم، شهوت را هم میشناسیم!، شهوت را رها باید تا عشق جای آن گیرد، شهوت، جان بسوزاند، عشق، تن را قوی سازد، شهوت، زاییده ی خودخواهیست، عشق، مادر خودسازی است، همبستری، بیمار کند جان و روان را، عشقبازی، شفا بخشد بیماران را، هم تن، هم روان ایشان را، همبستری، فرو افکند انسان را
هم از دیده، هم از اندیشه ی انسانها، عشقبازی، به تلطیف روان می پردازد، به زیباسازی اندیشه و گفتار می انجامد
همبستری، رفتار همه ی حیوانات است، اما عشقبازی، تنها، مختص انسانهاست!، پس ما نه همبستری، بلکه عشقبازی را آرزو داریم
او که ز پیوند با انسان گفت، از اسرار نهان آگاه بود، از تو هم، شناخت کامل داشت!
پس آنگاه، ما را هدیه به انسان داد، پیوند مرد و زن، همگامی جسمها یا چسبیدن تن ها نیست، همدلی یاران و سازگاری اندیشه هاست، همدلی یاران هم، همسویی آمال است، زیبایی زناشویی، در هماهنگیها و فداکاریها، در خودشناسی و آشنایی با اندیشه ی یار، و معرفت از نیازهای نگار است، احساس و نیاز همسر را، در چهره اش خواندن، و برآوردن آن، پیش و بیش از درخواست اوست، در گرفتاری ها، غمخوار هم بودن، در بیماریها، پرستار هم شدن است، خود را جدا از یار ندیدن، در میان دوست و دشمن، آبرومندانه زیستن
به هر بهانه، همسرایی کردن، همنوا بودن، با هم راز و نیاز داشتن
همیشه سخنی تازه و دلنشین در دهان کاشتن، وقت شناس بودن، سخن بجا گفتن، هنگام با هم بودن، از ته دل خندیدن، در کوه و دشت، با هم همراه شدن، گاهی لقمه بر دهان هم گذاشتن، هدیه به هم دادن، خاطرات شیرین، برای هم آفریدن
با ویژگیهای یکدیگر آشنا بودن، ویژگیهای هم را رعایت کردن
به علایق هم پی بردن، به علایق هم علاقه مند شدن، روزهای مهم زندگی همسر را به یاد داشتن
حرمت این روزها را نگاه داشتن، زادروز وی را با شادی جشن گرفتن، دست در دست هم، همگام شدن، یکدیگر را با مهر و صفا میهمان کردن
ولو به یک بستنی یا غذایی مختصر اکتفا کردن، نگاه محبت آمیز به هم انداختن، و با نیم نگاهی گیرا، نگاه یار را پاسخ دادن، خوبیهای همسر را همواره در نظر داشتن، رمز شادی و بهورزی هر دو است، ستایش نیکی همسر، زیباترین رفتار یاران است
رنج زندگانی، همیشه هست، غم را هم در کنار دارد، اما با یار خویش بودن، رنج را کاهش میدهد، غم را به فراموشی می سپارد
پیوند مقدس زناشویی که گفتند، چسبیدن تنها نیست
بلکه پیوند اندیشه هاست، تنها هم آغوشس نیست، بلکه عشق بازیست، همخوابگی، تنها در بستر است، آن هم برای چند لحظه
و هریک تنها، فقط برای رفع نیاز خود، و گاهی با اندوه و پشیمانی همراه است، تازه فقط در اوایل جوانی، سپس دوری از هم، و گاهی فرونشاندن شهوت، همبستری، یعنی در شناخت نیکی یار ناتوان شدن، و بدیهایش را بزرگ دیدن
تلخ زبانی کردن، بیزاری گوش از شنیدن پند، قلبی سرد داشتن، از سنگ، سخت تر شدن، با دیدن یار، دیگر به تپش در نیامدن، به زندگی بدبین شدن، به حرمتی به همنوع، و هزاران درد دیگر...
اما اگر اندیشه های زن و شوهر پیوند یابند، آنگاه در تمام عمر، با هم عشق بازی خواهند داشت
آن هم نه تنها در بستر یا به هنگام هم آغوشی، بکه در همه ی لحظه ها، در گفت و گو، قدم زدن، غذا خوردن و...
پیوند زناشویی هماهنگی در همه ی کارهاست، آن هم با شناخت تواناییهای یکدیگر، و پذیرش ناتوانیهای خود، پیوند زناشویی در همسویی هدفهاست، و آن هم برای رسیدن به آرامش، که آن آرامش، هر چیز در جای خود باشد
غم به دل ها نبارد، استعدادها بارور شوند، انگیزه ای برای تلاش باشد، نوعدوستی به همراه آورد
گرفتاریهای زندگی، همانند کار محسوب شود، دیگر غصه ای نباشد، فکر جایش را بگیرد، حسادت هرگز نباشد، رقابت پیشه شود، وقت، ارزش یابد، از بیهوده گویی پرهیز شود، کار خلاف کاهش یابد، سعادت مردم مهم شمرده شود، ذهن به تکاپو بیفتد، نه با افکار بیهوده، که با اندیشه های عالی، و انسان، خودشناسی پیشه سازد تا به خداشناسی رسد، سخنان شیرین بگوید، شهد از زبانش ببارد، گوشهایش تیز شوند، برای پند و اندرز، به هر سو بال گشایند، پاها نیرو گیرند، برای رفتن به قله ی دماوند
آن را تپه ای سرسبز ببینند، نه آتشفشانی سردو خاموش!، قلب، گرم شود، ضربانش آهنگ عشق باشد، با دیدن یار، هردم به تپش درآید
چون سخن اندیشه بدینجا رسید، دل، تاب تحمل از کف بداد، خون گریست، به اظهار ندامت پرداخت، و با شرمساری فریاد زد
عشق چیز دیگریست...