تو سرنوشت منی، از تو من کجا بگریزم؟
کجا رها شوم از این طلسم؟ تا بگریزم
اسیر جاذبه ی بی امانت آن پر ِ کاهم
که ناتوانمت از طیف کهربا، بگریزم
تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی
و گر به کشور سیمرغ و کیمیا بگریزم
به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم
اگر هر آینه سوی گذشته ها، بگریزم
هوا گرفته ی عشق تو اَم چگونه از این دام،
به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم؟
به خویش هم نتوانم گریخت از تو که عیب است
ز آشناتری اکنون به آشنا بگریزم
کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد؟
مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم
به هر کجا که روم رنگ آسمان من این است
سیاه مثل دو چشم تو! پس کجا بگریزم؟
تاریخ : پنج شنبه 90/10/1 | 10:26 عصر | نویسنده : م- غ | نظرات ()